تحولات لبنان و فلسطین

لوطی، جاهل، گنده لات، داش مشدی و... هرچه حسابش کنید با دیگران، با نسخه‌های مشابهش توفیر داشت. تومنی چند قران فرق می‌کرد. همه بزن بهادرها و گنده لات‌های تهران را جمع می‌کردی، شاید یک سواددار هم میانشان پیدا نمی‌شد.

روزی که «طیب‌خان» طیب شد
«طیب خان» اما درس خوانده بود، مدرک سیکل ششم ابتدایی‌اش توی خانه قاب گرفته و روی دیوار بود. دو سال هم مدرسه نظام خوانده بود اما چون نظم و انضباطی جز مرام «طیب» توی کتش نمی‌رفت، زده بود بیرون تا مبادا سرهنگ، سرگرد و یا سرلشکر ارتش شاهنشاهی بشود و کار دست خودش و آخر و عاقبتش بدهد! 
دیگر اینکه برخلاف همه لوطی‌ها و داش مشدی‌ها، لقب و مَقبی نداشت. بقیه را همه مردم با لقب‌هایشان می‌شناختند: مصطفی زاغی، کریم درویش، هفت کچلون، حسین رمضون یخی، ناصر جگرکی، حاج قصاب، شعبون بی‌مخ، اصغرلُره،  مصطفی دیوونه و... طیب حاج رضایی اما فقط «طیب خان» بود و بس؛ بی‌هیچ پسوند و پیشوندی.

منو ببرین کلاس ششم!
پدرش «حسینعلی حاج رضایی» سال‌ها پیش، از روستای «سگمس» در اطراف قزوین کوچ کرده بود به تهران و ساکن محله «صام پزخونه» یا همان صابون‌پزخانه شده بود. عرق می‌ریخت و نان بازویش را می‌خورد. کارش شده بود تهیه سوخت نانوایی‌های تهران. بوته‌های خشک اطراف شهر را جمع می‌کرد و به نانوایی‌ها می‌فروخت و زندگی را می‌گذراند. سال ۱۲۸۰ در همین محله «طیب» به دنیا آمد. لابد از کودکی قلدر و دعوایی بود و سر نترسی داشت.
یکی از داستان‌های شیرین خانواده حاج رضایی مال روزی است که رضا شاه به بازدید از یک دبستان آمده بود. سر کلاس دوم از بچه‌هایی که یال و کوپال شاه زبانشان را بند آورده بود درباره نقشه ایران پرسید و تنها کسی که توانست بی‌تپق جواب سؤال شاه را بدهد، طیب بود. می‌گویند رضاشاه خوشش آمد و پرسید: چی دوست داری پسر؟ طیب هم که انگار برای زد و خورد میان همکلاسی‌ها حریفی برایش پیدا نمی‌شد، با پررویی گفت: منو بذارین کلاس ششم درس بخونم! شاه با خنده موافقت کرد و مسئولان مدرسه که حوصله شلوغ‌کاری‌های احتمالی طیب را نداشتند یکی دو هفته او را فرستادند سر کلاس ششم و بعد با هزار جور دوز و کلک و جانم چشمم، طیب را دوباره برگرداندند به کلاس خودش.

پرونده پُر و پیمان
می‌شود یک خط‌کش گذاشت جایی از سرگذشت و زندگی ۵۲ساله‌اش و آن را به دوقسمت کاملاً متفاوت تقسیم کرد. بخشی که در آن، طیب حاج رضایی فقط «طیب‌خان» است و بخش دیگری که طیب خان دارد مشق حُر شدن می‌کند و خیلی از ویژگی‌ها و رفتارهایش شبیه طیب‌خان سابق نیست، جز ابراز عشق و ارادت به امام حسین(ع) که از جوانی تا دم مرگ از آن دست نمی‌کشد.
اسناد و مدارک نشان می‌دهد طیب در جوانی با همه لوطی‌گری‌هایش، آدم خوش سابقه‌ای نبوده و می‌شود در پرونده‌اش انواع دعواها و چاقوکشی‌ها را دید. سال۱۳۱۰ وقتی دارد به سفر کربلا می‌رود درگیر دعوای شدید با داش مشدی‌های کرمانشاهی شده و مدتی بازداشت می‌شود.
۶سال بعد به خاطر درگیری با مأموران شهربانی دو سال را در زندان می‌گذراند. دو سال بعدِ آزادی باز هم به دلیل راه انداختن نزاع جمعی، زندانی و سپس با قرار کفالت آزاد می‌شود. نقش او و طرفدارانش در کودتای ۲۸مرداد هم تقریباً روشن است. در حالی که داش مشدی‌ها و بزن بهادرهای معروف تهران همراه نوچه‌هایشان با دریافت پول یا وعده‌های مادی و غیرمادی به خیابان‌ها ریخته‌اند، «طیب» با توجه به شنیده‌هایش مبنی بر اینکه با فرارشاه ممکن است کشور به دست کمونیست‌ها بیفتد وارد ماجرا می‌شود. 

بخش دوم ماجرا
البته مثل بقیه عوامل و جاهل‌های حاضر در صحنه، بعدها نه پول و پَله‌ای از دربار می‌گیرد و نه پست و مقام و مال و منالی. هزینه‌اش را هم طبق گفته «بیژن حاج رضایی» سه روز بعد از ۲۸مرداد می‌دهد. فرزندش می‌گوید: ۳۱مرداد ۳۲، ساعت یک بعد از نصف شب به خانه ریختند... آن شب همه سردسته‌های تهران را که ۲۸مرداد جاوید شاه گفته بودند و خانه مصدق را تخریب کرده بودند دستگیر کردند و به زندان قصر بردند. ۱۱ ماه بعد آزادش می‌کنند، غافل از اینکه بخش دوم زندگی طیب و حر شدنش انگار تازه آغاز شده است.
پس از کشتار و بگیر و ببندهای ۱۵خرداد ۱۳۴۲ «طیب» که مدت‌ها بود با «حاج مهدی عراقی» رفت و آمد پیدا کرده بود همراه حدود ۴۰۰ نفر دیگر دستگیر شد. در دسته عزاداری بزرگ و معروفی که هرساله محرم در تهران راه می‌انداخت، تصویر امام(ره) را روی علم عزا چسبانده بود و شاید برای همین به جرم «فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به‌منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی» به تیرباران محکوم شد. در مدت بازداشت پیغام داده بودند اگر اعتراف کند از امام خمینی(ره) و عوامل خارجی پول گرفته تا در کشور آشوب ایجاد کند، بخشیده می‌شود. طیب اما گفته بود: «همه عمرم خلاف زیاد کردم ولی هیچ‌وقت نمی‌خوام به خاطر چند روز بیشتر عمر کردن به مرجع تقلید، سید اولاد پیغمبر(ص) دروغ ببندم». پیش از تیرباران‌شدن در ۱۱آبان ۱۳۴۲به همبندی‌هایش گفته بود: به خمینی(ره) سلام برسونین... بگین ندیده خریدار شمام!
منبع: قدس آنلاین

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.